با از دست دادن هر زبان، جهان فقیرتر می شود
۱۳۹۰ اسفند ۲, سهشنبهزبان شناسان زبان را فراتر از وسیله انتقال پیام یا افهام و تفهیم دانسته، آن را در پيوند با فرهنگ جوامع ارزيابي می کنند و زبان را براي توسعه اجتماعات بشري مهم تلقی می کنند. کارشناسان به اين نظر اند که "انديشيدنی بدون زبان و هويتي بدون کلمه" وجود ندارد. زبان قطع نظر از اين که انگليسي باشد يا روسي يا پارسی دری یا پشتو، بخشی از فرهنگ است و بنابراين حفظ زبان در حفظ تنوع فرهنگي جهان نقش مهمي دارد. اين که ما چگونه فکر مي کنيم، چگونه ادراکات خود را بيان مي کنیم، بسيار زياد وابسته به زبان ماست.
ارتباط زبان با فرهنگ در مثال زیر به خوبی روشن می شود: در زبان «انويت» (Inuit) که مردم شمال "گرين لند" بدان تکلم مي کنند، فاصله را با کيلومتر سنجش نمي کنند، بلکه با «sinik»یعنی «خواب کردن» اندازه گيري مي کنند. به گونه نمونه، فاصله بین نقطه "الف" و نقطه "ب" را می توان با «دوبار خواب کردن» طی کرد. اقليم سرد و زمستانی این منطقه در تشکیل و استفاده واژه ها نقش اساسی دارد. مفاهيمی چون "کيلومتر" و يا "ساعت" چون جزو فرهنگ باشندگان بومی "گرین لند" نمی باشند، داخل زبان مردمان این محل نیز نشده اند. اين مثال در حقيقت آيينه اي براي درک رابطه زبان و فرهنگ مي باشد.
داويث هيکس، سردبير ايرولانگ، که يک فرستنده خبري براي زبان هاي کوچک اروپايي است، اهميت زبان را چنين ارزيابي مي کند:«تنوع زباني بخشي از تنوع زيست شناسانه است. وقتي که انواع حيوانات و نباتات ازبين بروند، براي سياره ما گران تمام مي شود. به همین شکل با هر زبانی که از دست می دهیم جهان فقيرتر مي شود».
از جمله 7000 زباني که تا امروز در سطح جهاني شناخته شده اند، نصف آنها را انقراض و نابودي تهديد مي کند. آستراليا از جمله کشورهای است که با زبان هاي بومي اش به شدت بی رحمانه برخورد کرده است. يک فرد بومي آستراليايي مي گويد: «من اصلاً زبان خود را نياموخته ام، صرفاً چند کلمه مي دانم. عادتاً بومي ها اجازه نداشتند به زبان خود شان صحبت بکنند».
هرچند امروز در بسياري کشورها با زبان اقليت ها یا زبان مردم بومی تا اندازه اي ملايم تر برخورد مي شود، باز هم مثلا در ترکيه هنوز اجازه داده نمي شود تا در مکاتب، زبان کردي تدريس شود. بسياري از زبان هاي موجود جهان در معرض نابودي و انقراض قرار دارند. تنها در افريقا 2000 زبان شناخته شده است؛ اما در بسياري کشورهاي افريقايي انگليسي، فرانسوي و يا پرتگالي تنها زبان هاي رسمي اين کشورها خوانده مي شوند.
کوفي ياکپو، زبانشناس در اين مورد مي گويد:«طبيعي است که زبان، قدرت و دموکراسي ارتباط نزديکي باهم دارند، يعني هنگامي که ما کشوري داشته باشيم که در آن منحصراً زبان قدرت استعماري پيشين به کار برده شود، در آن صورت ما با وضعي مواجه مي باشيم که شايد بخش اعظم مردم نتوانند واقعاً در سياست مشارکت ورزند و شايد کاملاً اين امکان را نداشته باشند که در سطح محلي خود را مطرح سازند».
تنوع زباني، غناي فرهنگي
قطع نظر از اين که استفاده از زبان مادري يک حق بشري و جهانشمول است، براي تداوم و بقاي حيات ملي نيز توجه به زبان هاي مروج در یک کشور واجد اهميت فراوان است.امروز زبان شناسي صرفاً يک حوزهء فني نيست، بلکه مستقيماً با فرهنگ و جامعه سر و کار دارد. توجه به اين بعد زبان و زبانشناسي در کشوري مانند افغانستان، اهميت بحث های زبانی را روشن می سازد.اين که چرا در افغانستان مسایل کاملاً روشن به ماجراها کشانده مي شود، تا جای زیاد مربوط به «سیاست های ابزار سازی» نخبگان این کشور می شود؛ یعنی سوء استفاده از مسایل غیرسیاسی برای حفظ نفوذ و قدرت.
هنگامي که از توسعه سخن به ميان مي آید، ناگزير انسان به عنوان يک موجود اجتماعي در مرکز اين توسعه قرار مي گيرد. فرهنگ در حقيقت خود زندگي يک انسان است. بنابراين زبان تنها وسيله مفاهمه و انتقال پیام و افکار نیست، بلکه با همه باريکی هاي فرهنگ مرتبط است و بار عاطفي، معرفتي و شناخت هاي مستقيم حاملان يک فرهنگ را حمل مي کند.
زبان تنها متشکل از کلمات منفرد نيست که بتوان از هر جا و به صورت دلخواه انتخابش کرد و بکارش برد. زبان بر علاوه اصوات و کلمات خاص، خود داراي نحو و دستور يعني قانونمندي هاي معين ترکيب و اشتقاق و گردان مي باشد.زبان متناسب با تحولات اجتماعي عمدتاً بر مبناي قواعد ساختاری خودش دستخوش تغيير و تحولات ظاهراً ناپيدا و در برخي موارد هم آگاهانه مي گردد.
تلاش برای زنده نگهداشتن زبان در کشوری مانند افغانستان، نیازمند ابداع ده ها هزار معادل برای واژه ها و اصطلاحات علمي، فني، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي و هنري است.نقش بسيار مهم زبان در ترويج علوم و گسترش تعليم و تربيت همگاني برملا مي گردد. از همين رو کشورهاي پيشرفته و دولت هاي پاسخگو در جهان سوم به آموزش زبان مادري در مکاتب ابتدايي اهميت زياد قايل شده اند و بخش اعظم نصاب تعليمي را به آن اختصاص مي دهند.
امروز هويت ملي کمتر به زبان واحد ارتباط دارد. بخش اعظم دولت هاي معاصر متشکل از گروه هاي قومي و فرهنگي مختلف مي باشند. سويس يک نمونه آن مي باشد که باشندگان آن به زبان هاي مختلف مکالمه و نوشته مي کنند. هويت ملي در حقيقت اعتمادي است که بخش اعظم يک ملت و يا دست کم نخبگان آن به اقتدار مرکزي ابراز مي دارند و آن را بهترين حامي حقوق و منافع خود مي شناسند.
دویچه وله
ویراستار: فرهمند